|
کوششهای اسدآبادی در خارج از ایران |
|
کوششهای اسدآبادی در خارج از ایران
مقدمه :
هم زمان با سلطنت ناصرالدینشاه، اروپا گام به دنیای جدیدی گذاشته بود و روز به روز به پیشرفتهای بیشتری نایل میشد. در این زمان سرزمینهای اسلامی از یک سو گرفتار زنجیر استعمار و از دیگر سو، اسیر حکومتهای فردی و دیکتاتوری بوده، روز به روز به اضمحلال کشیده میشدند. در چنین شرایطی سرزمینهای اسلامی منتظر یک منجی بودند تا پرچمدار آزادی گشته، زنجیر استعمار را گسیخته و اساس حکومتهای دیکتاتوری را نیز در هم شکند و ملل اسلامی را از این وضعیت رها سازد. چنین شخصی میبایست، بر پیشرفت غرب و علل عقب ماندگی ملل مسلمان وهمچنین به اصول حاکم بر سرزمینهای اسلامی نیز آگاه و پایبند باشد. این شرایط در وجود شخصی چون سیدجمالالدین آشکاری یافت که به دلیل تحرک جغرافیایی بسیار و اطلاعات علمی و سیاسی و آشنایی با سرزمینهای اسلامی و نیز برخورداری از حسن بیان و نفوذ کلام، زمینه ساز موج جدیدی از بیداری گشت.
وی با تامل وضعیت مسلمانان، نخست به آسیب شناسی جوامع مسلمان پرداخت و آنگاه راه رهایی از این وضعیت را نیز ارائه نمود و در میان آن اوضاع خاموش و تاریک، چون آذرخشی بلند شد و احساسات مسلمانان را از نو زنده کرد و توانست در اندیشه، کلام و شیوه زندگی مسلمانان رستاخیزی به پا کند و شعار رنسانس اسلامی و بازگشت به اسلام نخستین را مطرح سازد.
در این پژوهش سعی شده است تأثیر سیدجمالالدین بر تحولات ایران در فاصله سالهای 1313-1307 در زمان اقامت وی در اروپا وعثمانی از طریق سخنرانی، پیام، نامهها و چاپ مقاله در جراید بررسی شود.
بخش اول
فعالیتهای سیدجمال در اروپا
سیدجمالالدین بعد از اخراج از ایران و تبعید به بصره، خوب میدانست که از دست دولت ایران باز هم در امان نخواهد بود، بنابراین به طرف اروپا حرکت کرد. از سوی دیگر، ناصرالدین شاه دریافته بود که دچار اشتباه بزرگی شده و سیدجمال با آن وضعیت از ایران اخراج شده و از گزند بیان و قلم او در امان نخواهد بود، درصدد برآمد او را برگرداند. اما دیگر دیر شده بود و سیدجمال لندن را انتخاب کرده و راهی آنجا شده بود. از این رو، سیدجمال آن محل را انتخاب کرد تا به مبارزات خود با ایراد خطابه و چاپ مقاله و بیداری ایرانیان و استمداد از جهانیان مقاصد خود را تعقیب نماید. از آن پس مبارزات سختی را علیه شاه و دربار و دولت ایران آغاز نمود. عمدهترین اقدامات سیدجمال در لندن عبارت بود از پرداختن به مسائل سیاسی ایران، خرابی اوضاع ایران و سلطنت وحشت و ترغیب به خلع شاه، دوستی و نزدیکی با میرزا ملکمخان و کمک به چاپ «قانون» گفتگو با شخصیتهای مهم و مصاحبه با مطبوعات، انتشار «ضیاء الخافقین» و شرح اوضاع ایران در این روزنامه و مهمترین اقدام دیگر سیدجمال، نامههایی است از لندن خطاب به علما و همچنین نامهای خطاب به ملکه ویکتوریا که ابعاد گستردهای داشت.
سیدجمال پس از ورود به لندن به میرزا ملکم خان پیوست. البته سید قبل از سفر به ایران در سفر به لندن با میرزا ملکم آشنا شده بود و حس همدردی و همفکری آن دو را در کنار هم گرد آورد و سید در منزل میرزا ملکم مهمان و همان جا ساکن شد و با سینهای پر از کینه نسبت به شاه در انتقاد از شاه با ملکم همراه و همصدا شد و از آن پس منزل میرزا ملکم محل اجتماع گروهی از ایرانیان آزادی خواهد شد.
مخبرالسلطنه در خاطراتش مینویسد که: سیدجمال روابط مخصوصی با میرزا ملکم پیدا کرد و «الجنس معالجنس یمیل»1 اما پیتر آوری یک نکته اختلاف، میان سیدجمال و میرزا ملکم مییابد و آن اینکه سید خواستار یک راه حل اسلامی برای حل مشکلات اجتماعی و سیاسی مسلمانان بود.2
ملکم در خانوادهای ارمنی در جلفای اصفهان متولد شد و برای تحصیل به اروپا رفت و سپس مترجم و معلم دارالفنون شد. در زمان کابینه جعفرخان مشیرالدوله کتابچه غیبی یا دفتر تنظیمات خود را که شامل اصلاحاتی در کشور میشد در قالب نامهای به وی نوشت. در این نامه ملکم از خرابی اوضاع ایران سخن گفته و راهحلهایی نیز برای بهبود آن ارائه داده است. از دیگر اقدامات ملکم در ایران تشکیل فراموشخانه بود که عدهای از شخصیتهای بزرگ عضو آن شدند. «طبقه علما میرزامحمدصادق مجتهد طباطبایی که معروف است به امر ناصرالدین شاه وارد این جمعیت شد و حاج شیخهادی نجم آبادی»3 و با تاسیس این فراموشخانه از ایران به عثمانی تبعید و رایزن سفیر ایران در آنجا شد. در زمان صدارت سپهسالار رایزن وی و آنگاه وزیر مختار لندن و سپس مقام سفارت کبرای ایران در لندن را کسب کرد ولی به علت درگیر شدن در ماجرای لاتاری مورد غضب شاه قرار گرفت. ماجرا از این قرار بود که ملکم این امتیاز را هزار لیره از شاه خرید و صد هزار لیره آن را فروخت. این امر سبب بدگویی از وی نزد شاه شده و او را از مناصب حکومتی عزل و موجب آغاز دشمنی او با شاه و تأسیس روزنامه قانون و انتقاد از شاه و حکومت شد و چون بیشتر اوقات و دوران خود را در خارج از ایران بود، تحت تاثیر حکومتهای مشروطه و اصلاحاتشان قرار گرفت. وی با کامل پاشا، عالی پاشا و فؤاد پاشا از پیروان اصلاحات عثمانی تماس داشت.
میرزا ملکم با تاسیس روزنامه قانون و آشنا ساختن مردم با اوضاع ایران و جهان و بیان پیشرفت سایر ملل و عقب ماندگی ایران نقش موثری در بیدار کردن افکار مردم، آشنایی با قانون و فراهم کردن زمینههای مشروطه در کنار سیدجمال داشت. از آنجا که بیشتر عمر خود را در خارج از ایران و بدون قید و بند حکومت استبدادی شاه گذرانده بود، آزادانه مینوشت و انتقاد میکرد. روزنامه قانون شامل مطالبی مبنی بر شکایت از امین السلطان و حکام و شاه و تشویق مردم به آزادی و ایجاد شورای ملی و برهم زدن سلطنت مطلقه بود و همچنین این که خلق نباید تابع رأی یک شاه باشند که هر که را بخواهد بکشد، هرکار که بخواهد انجام دهد و هرکه را به میل خود جریمه نمایند و پول خزانه را که از رعیت بیچاره گرفته میشود، خرج هوی و هوس خود کند!
ملک آرا در خاطراتش مینویسد که میرزا ملکم نمره اول قانون را همراه عریضهای به این مضمون برای شاه فرستاد: «چون مسموع شد قبله عالم ارواحنا فداه میل به اجرای قانون دارند ما جماعتی از ایرانیان که در خارجه هستیم قانونی به جهت ایران نوشته هرماه قدری از آن را چاپ کرده انتشار خواهیم داد. نمره اول آن را به حضور مبارک فرستادیم. هرگاه پسندیده است مشغول کار باشیم و الا موقوف داریم.»4
همچنین در شماره اول روزنامه به صدراعظم تاخته، می نویسد: «نخست وزیر به محض دیدن قانون نیم گز ازجا جسته کلاه به زمین زده، یخه را پاره، و پس از انواع جستهای زنانه، با کمال تغییر نزد سفرای بیگانه رفته، پای آنان را بوسیده و باقی مانده حقوق دولت را نیاز آنان خواهد کرد که در عوض با منع انتشار قانون در قلمرو و نفوذ مستعمرات خود او را یاری و بدین نهج توفیق تلافی یابد.»5
در شمارههای دیگر قانون نیز در مورد اوضاع ایران سخن گفته است از جمله کنترل امور دولت در دست افراد دنی زاده نادان، حقوق دولت برای جلب خشنودی مترجمین سفارت به رایگان، مناصب و مقامات دولتی بازیچه دست فرومایگان، ارتش وسیله تمسخر جهانیان، شاهزادگان مستحق ترحمی در خور گدایان، مجتهدین و علما جویای عدالت از بیدینان، شهرها کثیف و ویران و طرق و شوارع آثاری از ردپای حیوان.6 همچنین در این روزنامه حکومت مبتنی بر قانون را پیشنهاد مینماید زیرا تحول و اصلاح نسل ایرانی را بسته به وضع قانون میدانست.
ملکم تمام «داغهایی که در کانون سینه داشت به اوراق قانون مرهم میکرد»7 و انتقام خود را با بیداری مردم از دستگاه حکومت میگرفت.
برخی معتقدند در نوشتههای قانون اگر چه انشاء آن ریخته کلک ملکم است ولی معانی آن را زاده فکر سیدجمال میدانند.8 زیرا ملکم در کشف اسرار ظلم و استبداد از راهنماییهای سیدجمال سودجسته، توانستند با کمک یکدیگر مسئله ایران را نه تنها در روزنامه قانون بلکه در مطبوعات خارجی و مخصوصاً انگلیسی مورد توجه و بحث قرار دهند.
چاپ روزنامهی قانون تقریباً سه سال و نیم ادامه داشت،«لیکن شاه تاب و تحمل نتوانست، هم اسم قانون را طبعاً دشمن میداشت... به جای اسکات ملکم و سد یاوه سرایی او که مشکل نبود ورود و انتشار روزنامه ملکمی را در ایران منع شدید فرمود.9
اعتماد السلطنه مینویسد: شاه دستور داده بود از پخش روزنامه قانون در اداره پست جلوگیری به عمل آورند اما باز هم این روزنامه در میان مردم پخش میشد. و تقصیر آن را نیز متوجه امین الدوله رئیس پست کردند.10 پخش این روزنامه که موجب بیداری ایرانیان شده بود، به علاوه دوستی میرزا ملکم با سیدجمال نیز موجب نگرانی شدید شاه شده بود. حامد الگار در بررسی نخستین تجلی اندیشه انقلاب به دو گروه آزاد اندیشان و علما اشاره دارد و دوپیشگام دگرگونی را میرزا ملکم و سیدجمالالدین اسدآبادی معرفی مینماید.11
میرزا ملکم در صدد بود تا از نفوذ علما در انجام هدفهایش سودجوید و در حقیقت همراهی علما را برای هموار کردن راه اصلاحات ضروری میدانست و نه تنها ملکم بلکه سیدجمال نیز از طریق تأثیر بر علما و هم در اثر رابطه با میرزا ملکم و هر دو با تاثیر بر علمایی چون سید محمد صادق طباطبایی و پسرش سید محمد طباطبایی ردپای خود را در جنبش مشروطه باقی گذاشتند. ناظم الاسلام بر این نظر است که میرزا ملکم، طباطبایی را منقلب ساخته و با مقاصد خود همراه نموده و طباطبایی نیز این ودیعه را به فرزند خود میرزا محمد طباطبایی داده است.12
سیدجمالالدین در لندن علاوه بر نزدیکی و همکاری با میرزا ملکم در چاپ روزنامه قانون و راهنمایی و خط مشی دادن به وی با شخصیتهای مهمی چون چرچیل، درموندولف و لرد سالیسبوری ملاقات و گفتگو مینمود و با مطبوعات انگلیس نیز درباب اوضاع ایران مصاحبه میکرد. از جمله سیدجمال مصاحبهای با آرتور آرنولد مدیر روزنامه پال مال گازاته انجام داد.
در این مصاحبه سیدجمال اوضاع ایران را شرح میدهد و از مردمی سخن میگوید که قوای فکری آنان تحت کنترل استبداد بوده و بویی از قانون شنیده نمیشود و این استبداد مغزهای متفکر آزادی خواهان ایران را از بین برده، بعضی از آنها کشور را ترک کرده و متواری شدهاند. سپس سید خود را نماینده آن مردم میداند که خواهان کمک و رهایی از استبداد هستند. سیدجمال در این مصاحبه از شاه و زورگویی و استبداد وی و از اینکه افراد جاهل او را گرد کردهاند انتقاد کرده و معتقد است که در ایران زمینه انجام اصلاحات فراهم و انجام این اصلاحات در ایران، در سایر کشورهای اسلامی نیز تأثیر خواهد داشت.13سیدجمال علاوه بر مصاحبه با مطبوعات مقالات زیادی نیز در جراید انگلستان راجع به اوضاع استبدادی ایران نوشت.
از دیگر اقدامات سیدجمال در لندن چاپ روزنامه ضیاء الخافقین به زبان عربی و انگلیسی بود که در هر شماره یک مقاله در مورد اوضاع ناگوار ایران به قلم خود و یا امضای السید یا سیدالحسینی مینوشت و اوضاع ایران را برای جهانیان روشن میساخت. در شماره اول آن نامهای را که به میرزای شیرازی نوشته بود، به چاپ رساند. همچنین در این شماره از اوضاع ایران و فرار ایرانیان به ممالکی چون روسیه و عثمانی به دلیل خراج و آزار دولت ذکر نمود که آنها در کوچه و خیابان حمالی و سقایی میکنند.14
ادوارد براون نیز به چاپ این مقالهها در ضیاء الخافقین اشاره میکند که حاکی از پریشانی اوضاع ایران، مظالم و فشار بر طبقات که سبب مهاجرت بسیاری از مردم، فساد ادارات دولت، فروش حکومت و مقامهای اداری، فقدان قانون، حداکثر استفاده از شرارت و آزار مردم و بیانضباطی در میان سربازان بود.15در شماره دوم آن نیز نامه سیدجمال به علمای طراز اول به چاپ رسید و سید توانست با چاپ این مقالات از سویی مردم را آگاه، علما را به وظایف خود هشدار و با افشای دربار مستبد قاجار رابطه آنها و حوزههای علمیه سامرا، نجف و کربلا را تیره کند.16
پس از این، شاه احساس خطر کرد و دستور داد از ورود ضیاء الخافقین به ایران جلوگیری نمایند. اما این روزنامه باز در لابلای پارچههای انگلیسی وارد و برای بازرگانان فرستاده میشد.17
سرانجام بر اثر فشارهای دربار ایران، وزارت امور خارجه انگلیس به چاپخانهای که ضیاء الخافقین را چاپ میکرد، هشدار داد اگر همچنان به چاپ روزنامه مذکور بپردازند، دولت انگلیس سفارشهای خود را که مبلغ کلانی در سال میشد، از آن چاپخانه قطع خواهد کرد و به دیگری خواهد داد. بدین صورت با تلاش و فشار دولت ایران و کمک و مساعدت دولت انگلیس ضیاء الخافقین تعطیل و کلک سیدجمال را خاموش نمودند. اگرچه نتوانست قلمهای دیگری را که از سرچشمه قلم و بیان سید ظهور و بارور شده بود، خاموش سازند.
از دیگر اقدامات سید در لندن که بازتاب فراوانی در ایران داشت نامههایی بود که خطاب به علمای طراز اول ایران و عراق مینوشت. پس از اینکه سیدجمال پیــروزی نهضت تنباکو و جنبش روحانیت و شاید نفوذ قلم خود در نامه به میرزای شیرازی را دید به فکر دامن زدن به نهضت و وارد کردن آن به مرحله تازهای افتاد و نامه معروف حمله القرآن را خطاب به روحانیون نوشت و آنان را اینگونه خطاب کرد:
«ای نگاهبانان ایمان!ای پشتیبانان دین... از مدتها دول اروپا با اشتیاق و حرص وافری میخواهند کشور ایران را زیر نفوذ خود درآورند. اینها هر وقت فرصتی یافته، و مجالی پیدا نموده اند، با نیرنگ و دسیسه... کوشیدهاند... ولی میدانند علماء فریبشان را نمیخورند و در مقابل اراده آنها تسلیم نمیشوند چرا که توده، دل بسته به علما و گوش بفرمان روساء دینی است.... حالا از وقتیکه این شاه بی قیمت گمراه، روی کار آمده، در تحقیر علماء و سلب اختیارات آنها میکوشد... آنها را با خواری تمام از شهرستانها تبعید کرد.»18 سپس سیدجمال در نامه خود اشاره به پیروزی آنها در ماجرای تنباکو در مقابل بیگانگان کرده و روحانیون را دیوار کشور دانسته که زمام ملت به دست آنهاست. سپس آنها را خطاب کرده و مینویسد: «ای رهبران ملت اگر این فرعون را به حال خودش بگذارید و جلو دیوانه بازی او را نگیرید و او را از تخت گمراهی پایین نکشید کار میگذرد و علاج مشکل میشود و چاره غیر ممکن میگردد... ملت مسلمان با شنیدن یک کلمه از شما در سرکوبی این فرعون وهامان او متحد شدند... این قدرتی است که خدا به شما داده است... »19 آن گاه در نامه خود خاطرنشان میسازد که پیروزی آنها در ماجرای تنباکو خارج از تصور بوده و حال عزل شاه به مراتب آسانتر و تنها کافی است علما، غصبی بودن سلطنت را اعلام نمایند و اطاعت از شاه را حرام بدانند. «ای قرآنیان! ... اگر بگویید به حکم خدا اطاعت این مرد حرام است، مردم از گردش پراکنده شده و خلع وی بدون جنگ و کشتار صورت میگیرد»20 سیدجمال در نامههای خود به علما از واگذاری امتیازات شاه و حراج کشور به بیگانه مینویسد و راه فرار از این پیمانها را که پیمانهای شخصی هستند، خلع شاه میداند تا با از میان رفتن شخص متعهد از درجهی اعتبار ساقط شوند.21
اهمیت ویژه نامههای سید به علما در این است که برای نخستین بار به صراحت از عزل شاه سخن به میان آمد و علما را تشویق به خلع شاه نمود. که موجب خشم شدید شاه شد و این مسئله در گزارش سرلاسل سفیر انگلیس در تهران به دولت متبوعش آمده است که «بوسیله سیدجمالالدین نامهای خطاب به علماء ایران صادر گردیده است، و در آن نامه، مستقیماً به مقام سلطنت توهین و به شدت حمله شده است! ترجمه نامه سیدجمال الدین... موجب تغیر و اعتراض شاه گردیده»22 است.
اهمیت دیگر این نامه هشدار به روحانیون در مورد انجام وظیفه و به دست گرفتن رهبری و مسئولیت جامعه است و بعدها نیز یعنی در دوران مشروطه مجدداً نامه سیدجمال به علما در روزنامه حبل المتین به چاپ رسید تا بار دیگر روحانیون را به وظیفه خود و به دست گرفتن زمام امور جامعه تشویق و ترغیب نماید.
از جمله اقدامات دیگر سیدجمالالدین در لندن، نامه به ملکه ویکتوریاست که اوضاع ایران را به تصویر کشیده است. اسدآبادی در قسمتهایی از این نامه مینویسد: «مملکت من به حالت خرابی افتاده است و از جمعیت آن کاسته شده و کارهائیکه متعلق به زراعت و آبادی است، خراب شده و زمینها، لمیزرع افتاده و صنایع بحال عدم باقی مانده است. مردم ایران متفرق شده اند، بهترین افراد مملکت در زندانها به سر برده و پادشاه و وزراء آنها را آزار داده و اموال آنها را بدون رحم نهب و غارت کرده و بدون آنکه استنطاقی درباره آنها بعمل آید، آنها را به قتل میرسانند... در زمان پادشاه فعلی به هیچ وجه قانونی نداریم، و بلکه میتوان گفت که هیچ حکومت و دولتی در میان نیست... از وقتی که از پادشاه در اروپا پذیرایی شده است، دولت ایران شهرت داده است که دولتین روس و انگلیس ثبات و اقتدار شخص پادشاه و وضع نامناسب دولت ایشان را کاملاً تحسین نمودهاند و... شاه پس از مراجعت به کشور بر ظلم و تعدیات نسبت به رعایای خود افزوده است.»23
آنگاه سیدجمال به گله مندی از انگلیس پرداخته مینویسد: «ایرانیها میگویند هرگاه این ملل مقتدر درباب قتل و غارت از پادشاه ما تقویت و کمک نمایند و بلاشک از نهب و غارت ما حصهای ببرند و از قبیل امتیاز نامههایی که در باب بانک و دخانیات داده شده است برای ما چه ثمر خواهد داشت که شورش نماییم. دولت انگلیس در عمل چوب زدن و اسیری و صدمات و قتل بدون استنطاق و سرقت بدون دادخواهی ایرادی نگیرد، بلکه با پادشاه همراهی کند، در این صورت کار ما تمام است.»24
سپس سیدجمال در قسمت دیگری از نامه خود اوضاع ایران را کاملاً شرح میدهد و از سلطنت ایران به عنوان سلطنت وحشت نام میبرد و شاخصهای چنین حکومتی را نیز چنین بر میشمارد: در این نوع حکومت قانون نیست، عدالت نیست، حکم، حکم شاه است اگر چه مست و دیوانه باشد! شکنجههای سخت و مثله کردن رواج دارد، راهنمایان و حکومتگران افرادی مست و دیوانه و هرزه و عیاش هستند، حکومت ایالات بــه فروش میرود و هر کس برای به چنگ آوردن حکومت و یا فـــرار از حکمی پیش کــشی به پادشاه از واجبات است و علاوه بر شاه باید این پیش کشی نیز برای رضایت وزیران و درباریان شامل حال آنها نیز شود. همچنین در این جامعه امنیت چه جانی و چه مالی وجود ندارد و مردم از هر سو غارت میشوند، پس فرار از کشور و مهاجرت را برقرار ترجیح میدهند.25
سید در قسمتی از نامه خود به دولت انگلیس نیز میتازد و سکوت آنان را ترس از جیبشان و ضربه به منافع و امتیازاتشان در ایران میداند و در خانه با صاحبخانه لب به اعتراض میگشاید که «شما ایستادهاید و تماشا میکنید و همین قدر به واسطه دخانیات و بانک برای خود فایده تصور مینمایید. شما نه دوست آشکار و نه دشمن آشکار هستید؟!»26
سیدجمال از انگلیس میخواهد سکوت نکرده، قبل از تلف شدن هزاران ایرانی در جهت تغییر اوضاع ایران و عزل پادشاه گامی برداشته، اقدامی مؤثر نمایند. آنچه که در این نامه اهمیت دارد، این است که از لابه لای سطر به سطر این نامه میتوان به اوضاع ایران در آن زمان و اینکه سیدجمال با این اوضاع کاملاً آشنا بوده، پی برد و آزادی خواهان لندن را نیز بر این اوضاع آگاه و روشن ساخته که مأمورین سیاسی انگلیس مانع از آن میشوند تا حقیقت اوضاع ایران به گوش آنها برسد و اوضاع ایران غیر از آنی است که به سمع آنها میرسد. نکته دیگر در این نامه تقاضای سید برای خلع و عزل شاه و کمک از انگلیس برای کوتاه کردن دست مستبد وی و تغییر در اوضاع و احوال ایران است.
مجموعه فعالیتهای سیدجمال در لندن علیه دولت ایران سرانجام موجب خشم شاه و صدراعظم وی شد؛ درصدد برآمدند تا تبعید و اخراج وی را از کشور انگلیس رسماً درخواست کنند و مکاتباتی در این رابطه صورت میگیرد.
سر لاسل سفیر انگلیس در ایران در گزارش خود به وزیر امور خارجه کشورش گزارش میدهد که «شاه از اتهاماتی که بر علیه او به وسیله سیدجمالالدین به عمل آمده، به شدت عصبانی و متغیر گردیده است و از نتایج سوئی که نوشتههای او در ایران ایجاد خواهد کرد، بیمناک میباشد. عصبانیت شاه بیشتر از این لحاظ است سیدجمالالدین حقایقی را درباره اوضاع فعلی کشور ایران فاش نموده است که کمترین شکی را باقی نمیگذارد.»27 این گزارش حاکی از نگرانی شاه از افشاگریهای سیدجمال در لندن و تأثیر آن در ایران میباشد.
لذا شاه دستخطی خطاب به امین السلطان نوشته و توسط وی آن را تسلیم سفارت انگلیس نمود که در آن نوشته شده بود «شرحی را که این... شیخ جمالالدین نوشته است! چیزی نیست جز اینکه از سرتاته همهاش فحش و تحریک و اخلال بر علیه مقام سلطنت... هرگاه چنین شخصی را لااقل به زندان نیاندازند، دیگر چه نوع دوستی را دولت انگلستان به ما ادعا میکند؟ چگونه من میتوانم اظهارات دوستانه آنها را باور نمایم؟... او را باید بدون معطلی به حبسابد محکوم نمایند وگرنه ما باید از دوستی انگلستان بکلی ناامید شویم.»28
شاه در دستخط دیگر خود خطاب به امین السلطان مجدداً مینویسد: «معنی ندارد که او در لندن نشسته و این مزخرفات را علناً بر علیه ما و مقام سلطنت، در همه جای دنیا انتشار دهد و نیز در مجلهای که به راه انداخته است، مردم را برای اخلال و شورش تحریک نماید. ما هرگز نمیتوانیم این مطلب را قبول کنیم که دولت انگلستان دوست ما میباشد یا حامی مقام سلطنت ما است با اینکه... به این شخص اجازه میدهند این همه مزخرفات بنویسد و ادعا میکنند انگلستان کشور آزادی است»29
پس از نامه سیدجمال به علما و درخواست از آنها برای خلع شاه، دربار ایران بیش از پیش نگران وعصبانی شد و این بار امینالسلطان طبق نامهای خطاب به سفیر ایران در لندن خواستار پیگیری دستگیری و یا تبعید سیدجمال شد. وی در نامه خود مینویسد: «این دفعه سیدجمالالدین بیشرمی را به اعلیترین درجه رسانیده است.
چنان عبارت زننده و تندی به کار برده که هرگز سابقه ندارد... حتی به این عبارات رکیک قناعت ننموده و علما را تحریک نموده است که نه تنها خدمت به شاه را برای مردم ایران تحریم نمایند، بلکه او را برای همیشه از مقام سلطنت خلع کنند.»30
در مقابل درخواستهای دربار ایران مبنی بر جلوگیری از سیدجمال الدین، دولت انگلیس پاسخ داد که طبق قوانین داخلی خود نمیتواند علیه آزادی مطبوعات و آزادی اشخاص قدمی بردارد و در نامه سفیر انگلیس در تهران به امین السلطان آمده است: «حتی اگر برای اینکار دلیل محکم و قابل قبولی ارائه بشود، دیوان عالی کشور هرگز اجازه نخواهد داد که یک قدرت خارجی قدمی بر علیه جراید انگلستان بردارد. دفاع هیأت منصفه و افکار و احساسات عمومی در انگلستان، چنان قوی است که به ندرت اتفاق میافتد در این موارد قضات رای موافقی برله مدعی بدهند.»31
به هر روی دولت انگلیس از دستگیری و یا تبعید سیدجمال بنابه دلایل گفته شده امتناع ورزید و سرانجام سیدجمال با اصرار و دعوت سلطان عبدالحمید روانه عثمانی شد و اقدامات خود را در سنگری دیگر با روشهایی دیگر ادامه داد. هرچند نگرانیهای دربار از جانب سید در لندن سبب شده تا محیط طباطبایی بر این نظر باشد که شاید ناصرالدین شاه سلطان عبدالحمید را واسطه دعوت سیدجمال به اسلامبول قرار داده است.32
بخش دوم
فعالیتهای سیدجمال در عثمانی
بازرگانان و روشنفکران زیادی از ایران مهاجرت کرده در شهرهای خارج از کشور چون اسلامبول، قفقاز و قاهره پراکنده بودند. محیط مافی علت مهاجرت روشنفکران را به علت ترس از گرفتاری در پنجه بیرحمانه سلطنت قاجار به واسطه اصول آزادیخواهی میداند.33 و همان طور که از اوضاع ایران مسلم شد به علت سختگیریهای دستگاه حاکم، جور و ستم مالیاتی و آزار حکام، افراد زیادی از ایران مهاجرت و در شهرهای دیگر خارج از ایران آواره بودند. اما در همان شهرها توانستند انجمنهایی تشکیل داده و بر ضد دستگاه استبدادی قاجار شروع به تبلیغ نمایند. دکتر ملک زاده مهمترین مرکز روشنفکران ایرانی در زمان ناصری را عثمانی میداند.34
شهر اسلامبول مرکز عثمانی پیش از مشروطه مرکز عمده تجارت، تجمع بازرگانان و کانون آزادیخواهان بود. از یک سو تحت تأثیر حرکتهای اصلاحطلبانه و تلاش برای ایجاد حکومت مشروطه و قانون اساسی در اسلامبول و از سوی دیگر اقامت سیدجمالالدین در آن دیار، تجار و روشنفکران مهاجر را شیفته بیانات و افکار خود نموده و موجب علاقه آنان به تغییر اوضاع سیاسی و رژیم استبدادی ایران گردید.35 اسلامبول بعد از مشروطه و بمباران مجلس نیز بار دیگر مرکز تجمع روشنفکران و آزادیخواهان بود.
سیدجمالالدین اسدآبادی بنا به دعوت سلطان عثمانی در اواخر 1309 یا اوایل 1310 ه.ق روانه عثمانی شد. اگرچه در این مورد تردید داشت ولی میرزا ملکم وی را تشویق به پذیرفتن دعوت نمود.
سفیر عثمانی در لندن علت دعوت سلطان عبدالحمید را چنین ذکر میکند: «به معاضدت و مساعدت فکری شما بلکه بتواند اتفاق و اتحاد خللناپذیری بین ممالک اسلامی ایجاد و برقرار نموده بعلاوه برای انشا و تدوین بعضی قوانین مفیده از فکر وزین و رای متین حضرتت استفاده نماید36،» و «حیف از شما که در حوزه اسلام به سر نبری.»37
البته نظریات دیگری در باب دعوت سیدجمالالدین به عثمانی وجود دارد. از جمله از آنجا که سلطان عثمانی «بیم داشت که سید به حزب ترکیه جوان بپیوندد و بدینترتیب نیروی بزرگی بر نیروی حزب افزوده شود38،» او را به عثمانی دعوت کرد تا «او را زیر نظر بگیرد.»39 زیرا ملاقاتهایی با تعدادی از رهبران آنها در پاریس داشت.
خان ملک ساسانی مینویسد: «سلطان دانست که سید از ناصرالدین رنجیده و کینه او را در دل گرفته لذا او را به اسلامبول احضار کرده»40 است. ناصرالدین شاه نیز احساس خطر کرده و معتقد بود که عثمانی برخلاف منافع ایران سیدجمالالدین را دعوت کرده است، لذا از عثمانی خواستند که سید را حبس کند. اما سلطان در جواب درخواست دربار ایران بیان کرد که «بخیال خود خدمت بزرگی با علیحضرت همایونی کرده و او را از ملکم ملعون جدا کرده اینجا آورده ام که دهان او را ببندم که ننویسد و منتشر نکند.»41 و زمانی که به عنوان وساطت میان شاه و سیدجمالالدین از وی خواست که از تبلیغ علیه شاه ایران دست بردارد، سیدجمالالدین در پاسخ گفت: «بنا به فرمان خلیفه زمان من شاه ایران را میبخشم.»42
به هر روی به محض ورود سیدجمالالدین به اسلامبول افراد مختلفی که مهمترین آنها یاران ایرانی او بودند، برگرد وی جمع شدند که عبارت بودند از: میرزا آقاخان، شیخ احمد روحی، میرزا حسنخان خبیرالملک، میرزا حبیب اصفهانی، محمد طاهر تبریزی (صاحب روزنامه اختر)، شاهزاده ابوالحسن میرزا معروف به شیخ الرئیس، معلم فیض تبریزی، سیدبرهانالدین بلخی، حسین دانش اصفهانی و میرزاحسین شریف کاشانی.
بلنت پس از ملاقات سید در عثمانی دوستانش را مردانی دانشمند و از طبقه تحصیل کرده میداند که به دورش حلقه زده بودند.43 از جمله دوستان سیدجمال، شاهزاده ابوالحسن میرزا معروف به شیخالرئیس، و با اینکه از دودمان قاجارها بود ولی فردی آزادی خواه بود که از دوران جوانی با دولتهای استبدادی مخالف و ماهیت آنها را افشا مینمود و به قول ملکزاده «ملاهای ریاکار وی را بی دین و دولتیها جمهوریخواه میدانستند»44. وی نخست در خراسان بوده ولی به علت درگیری با حاکم خراسان روانه عثمانی و به حلقه یاران سید پیوست. در آن جا نیز چون نتوانست مانند دیگر آزادی خواهان افکار خود را پنهان نماید، قبل از آنکه دولت عثمانی عذرش را بخواهد، اسلامبول را ترک و مجدداً روانه ایران شد و مخالفت و مبارزه خود را علیه دستگاه استبداد همچنان ادامه داد. شیخ الرئیس در اسلامبول به عضویت انجمن اتحاد اسلام پیوسته و رسالهای نیز به نام اتحاد اسلام نوشته و حتی برای دعوت مسلمانان به اتحاد به هند سفر کرد.
وی نویسندهای خوش قلم و بسیار توانا بود و دیدگاههای جالب و روشنگریهای او در مشروطه و سخنرانیها و مواعظ سیاسی – اخلاقی او در تاریخ مشروطه اهمیت زیادی داشته است.45 او همچنین در مجامع سری قبل از مشروطه عضویت داشته و به گفته دکتر ملک زاده در پیدایش نهضت مشروطیت زحمات بسیاری کشیده است.46 در جریان مشروطه از جمله مشروطه خواهانی بود که در باغشاه محبوس و پس از فتح تهران نیز نماینده مجلس ملی شد.
یکی دیگر از یاران سیدجمال میرزا حبیب اصفهانی نویسندهای نواندیش بود که با میرزا آقاخان نیز روابط نزدیکی داشت و حتی مدتی میرزا آقاخان در منزل وی زندگی میکرد و با میرزا ملکمخان نیز روابط دوستی داشت و پس از تبعید میرزا ملکم وی از ترس عمال حکومت به کشور عثمانی فرار کرده و در آنجا نیز با سایر یاران سیدجمال آشنا و به عضویت انجمن اتحاد اسلام درآمده و چندی را با این انجمن همکاری نمود.47
سه تن از یاران دیگر سیدجمال که بسیار به او ارادت داشته و به او نزدیک بوده و در راه اعتلای افکار سید نیز جان باختند، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و میرزا حسنخان خیبر الملک بودند.
میرزاآقاخان آزادیخواه، شاعر و نویسندهای بینظیر، اهل بردسیر کرمان بود و در تاریخ و فلسفه و ادبیات تحصیل کرده و با زبان فرانسه و ترکی نیز آشنایی داشت.
وی به دلیل اینکه بدون ترس و واهمه به انتقاد از اوضاع کشور میپرداخت، از سوی حاکم کرمان مورد تهدید قرار گرفته در نتیجه با یار شفیق و دوست و همیشه همراه خود شیخ احمد روحی عازم اصفهان و در آن جا نیز مهمان ملکالمتکلمین از پیشگامان انقلاب مشروطه گردید.
در اصفهان از سوی ظل السلطان به وی پیشنهاد خدمت در دستگاه دولتی شد، اما وی جواب رد داده و روانه تهران و در آن جا نیز با آزادیخواهان هم سخن شد که از جمله آنها میرزایحیی دولتآبادی، شیخ مهدی شریف کاشانی و تنی چند از آزادیخواهان دیگر بود. سپس به دلیل محیط استبدادی ایران روانه مرکز روشنفکران ایرانی یعنی اسلامبول گردید.
میرزاآقاخان سراسر عمر خود را به وسیله سلاح قلم خود، صرف مبارزه با ظلم و استبداد نمود. وی از نویسندگان مهم روزنامه اختر بود که با چاپ مقالات انتقادی خود درباره اوضاع ایران، ظلم و استبداد قاجار موجب آگاهی مردم و خشم شدید ناصرالدین شاه میشد.
مقالات آتشین وی همراه با سعایت امینالسلطان که میرزاآقاخان همواره از ذمائم وی مینوشت،48 چنان شاه را آزردهخاطر ساخته بود که با شنیدن نام میرزاآقاخان پا بر زمین میکوبید و میگفت هر کسی با وی مکاتبه داشته باشد خانهاش را بر سرش خراب میکنم.49
میرزاآقاخان به هیچکس به اندازه سیدجمال احترام نمیگذارد و «سخنان آن دانشمند گزین در میرزاآقاخان اثر»50 و حتی در سخنانش نیز افکار سیدجمالالدین نمایان بود.51 وی بسیار تحت تأثیر سیدجمال و حتی میرزاملکمخان و در مبارزات سیاسی بر علیه استبداد یار و همکار آن دو بود و سرانجام سرش را در نیز همین راه بر باد داد.
ناظمالاسلام نیز که همشهری میرزا آقاخان بود و وی را به خوبی میشناخت مینویسد: «در استانبول سید را ملاقات و جاذب و مجذوب یکدیگر شدند و همت در بیداری ایرانیان کردند. لیلاً و نهاراً همتشان مصروف نجات دادن ایرانیان بود، از قید رقیت و عبودیت سلاطین مستبده.»52
میرزاآقاخان با دست توانا و قلم صریح خود در انجمن اتحاد اسلام نیز بسیار فعال و کوشا بود، بهطوری که وی را کاتب سیدجمال میدانستند. وی علاوه بر انتشار رسالات و مقالاتی در باب اتحاد دنیای اسلام، مقاصد دیگر خود را که تأسیس قانون اسلامی، برکندن ریشه استبداد و رسوم ظالمانه حکام فاسد، بیداری مردم و آگاهی به حقوق خویش بود، در ضمن کتابها، اشعار و حتی داستانهایش منتشر میکرد. وی و دیگر یارانش را از طرفداران پرشور و حرارت حکومت قانون و مشروطه در ایران میدانند53 که خواهان استقرار آزادی و عدالت در ایران بودند و تأثیر میرزا آقاخان و اندیشههای او را میتوان در آثار افرادی چون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل که از نویسندگان و پیشگامان مشروطه بود، به خوبی دریافت.54 علاوه بر صور اسرافیل نویسندگان دیگری نیز تحت تأثیر اندیشههای میرزا آقاخان بودند که سرچشمه اصلی آن، چشمه سار زلال افکار و اندیشههای سیدجمال بود و با لنگر انداختن در ساحل اندیشههای سید به آرامش رسیده بودند. اگر چه دست روزگار سیدجمال و یاران نزدیکش را مدد نکرد تا مستقیماً در جریان مشروطه دخیل باشند، اما افکار و اندیشههای آنها و باز نمودن راهی که انتهایش به مشروطه ختم شد، جای پای آنان را در این راه نمایان میسازد.
یاور دیگر سیدجمال در اسلامبول حاج شیخ احمد روحی کرمانی است که ادوارد براون وی را تحصیل کرده، خوش سیما و نجیبترین یاران سید میداند.55
شیخ احمد روحی پسر شیخ العلما، ملا محمد جعفر کرمانی و متولد کرمان است. وی علاوه بر تحصیل در علوم عربیه و علم فقه و اصول و حدیث، طبع شعر داشته و روحی نیز تخلص میکرده است. هم چنین مدتی در کرمان امام جماعت بوده و سپس در 1303 ه.ق در هنگام سفر اول سید به ایران با میرزاآقاخان از سویی به علت مخالفت با استبداد حکام منطقه و از سوی دیگر به عزم دیدار سیدجمال به طرف اصفهان به راه افتادند، اما قبل از رسیدن آنها سیدجمال آنجا را ترک کرده بود. سپس این دو روانه تهران شده، پس از حشر با آزادی خواهان تهران روانه اسلامبول میشوند. شیخ احمد در اسلامبول زبان فرانسه، انگلیسی و ترکی را کامل کرده، به کار ترجمه مشغول شد. وی با میرزا آقاخان دویار دبستانی و شریک رنج و راحتی یکدیگر بودند که با دو خواهر؛ یعنی دختران میرزا یحیی مازندرانی معروف به صبح ازل، ازدواج کردند. یاور دیگر سیدجمال و همراه میرزا آقاخان و شیخ روحی که گوش سوم مثلث اتحاد آنان را کامل نمود، میرزا حسن خان خیبرالملک از مأمورین دانشمند، وظیفه شناس و وطن پرستی بود که سالها در جاهای مختلفی از جمله جده، بصره و اسلامبول قنسول بود. وی پس از مدتی به تهران بازگشت و حال علت بازگشت وی را دولت آبادی ارتقاء یافتن وی56 و محیط طباطبایی بازگشت او به ایران را به دلیل اختلاف میان وی و مشیرالدوله میداند که موجب شد خیبرالملک به ایران عودت داده شود.57
به هر روی، پس از بازگشت به ایران محیط تهران را مناسب با افکار آزادی خواهانه خود نیافته و به عثمانی بازگشت و پس از بازگشت از امور سفارت دوری و با سیدجمال و دیگر یارانش محشور و همپیمان شد. وی نیز به زبان عربی، فارسی و ترکی مسلط بود و چون دیگر یاران در قضیه اتحاد اسلام فعال و اغلب نگارش مکاتبات و اعلامیهها نیز به وی سپرده میشد. وی نیز مروج عدالت، بیداری و آگاهی ایرانیان، مبارزه با ظلم و استبداد و به ویژه قانون بود و حتی کتابی در این مورد نوشت. محیط طباطبایی مینویسد: «آصفالدوله نایب الایاله تبریز نزد محمدعلیمیرزا رفت و او را دید که تنها سرگرم خواندن کتابی است. همین که آصفالدوله نشست، محمدعلیشاه کتاب را بر هم نهاد و به وی داده و گفت خیبرالملک که یکی از محبوسین است، برای مملکت ما قانونی نوشته و آنگاه به طور تعنت گفت: چه خوب نوشته است!»58
سیدجمال به کمک یارانش در اسلامبول انجمن اتحاد اسلام را تشکیل داد که مهمترین عامل جمع شدن یاران بر گرد سید شد. استاد محیط طباطبایی سابقه اتحاد اسلام و طرح وحدت دول اسلامی را مربوط به نادرشاه افشار میداند.59
نادرشاه افشار اگرچه فردی درس خوانده نبود و بیشتر ایام خود را بر پشت اسب سپری کرده بود، اما دریافت که علل سقوط صفویه، اختلافات مذهبی میان مسلمانان است و همین اختلافات موجب عقب افتادگی مسلمانان گردیده است. به همین منظور، در شورای مغان شرط قبولی سلطنت را رفع اختلافات مذهبی میان شیعه و سنی میداند. البته در کنار اهداف کلی نادر، اهداف خصوصی نیز مدنظر بود که نباید آنها را نیز از نظر دور داشت و آن هم کاهش قدرت علما بود تا در قدرت، کسی را با خود شریک نسازد.
محیط طباطبایی همچنین اندیشه اتحاد اسلام توسط سیدجمال را قبل از اقامت وی در اسلامبول، یعنی زمانی که هنوز در عتبات بوده میداند که سیدجمال در پی اتحاد مسلمانان هند و عثمانی بوده است.60 قبل از تشکیل انجمن و اندیشه اتحاد اسلام سیدجمال نخست در فکر نزدیک ساختن سلاطین مسلمان به یکدیگر بود و چون در این زمینه موفقیتی نیافت به منظور اتحاد جهان اسلام به تأسیس انجمن اتحاد اسلام در عثمانی پرداخت که این انجمن در واقع ترکیبی از ملیتهای مختلف بود.
البته برخی از صاحب نظران مسأله اتحاد اسلامی و تحقق آن را همین سازمان کنفرانس اسلامی میدانند که موجب اتحاد سران و دولتهای اسلامی و بالتبع نزدیکی سیاستها و منافع ملتهای مسلمان است.61
اهداف سیدجمال از تأسیس این انجمن همانا نجات کشورهای اسلامی از چنگال استعمار و حل مشکلات و بیداری مسلمانان جهان و ترقی و تکامل ملل اسلامی و احیای شکوه و عظمت اولیه اسلام بود تا هرگاه یکی از دول اسلامی مورد تعرض کشورهای اروپایی قرار گرفت، این انجمن به تمام مسلمین دنیا بر ضد آن دولت اعلان جهاد داده و حتی استفاده از کالاهای آن کشور را نیز تحریم نمایند.62
همچنین طبق توافق سیدجمال با سلطان عثمانی قرار بر این شد که قسمتی از بین النهرین که مرتبط با قبور امامان شیعه (ع) است در مقابل مساعدت دولت و ملت ایران نسبت به اتحاد اسلامی از عثمانی جدا شود و ضمیمه ایران گرددو از هر یک از ممالک اسلامی یک نماینده دولتی و یکنفر از علمای طراز اول به انتخاب ملت برگزیده شده، در اسلامبول گرد هم آمده تا این انجمن یا کنگره اسلامی را تأسیس کنند.
از آن جا که مهمترین عامل جمع شدن یاران سیدجمال برگرد وی اندیشه اتحاد جهان اسلام بود، سید با آنها که از میان ادبا، علما و آزادیخواهان معروف شیعه بودند مذاکره و این انجمن تشکیل شده و حوزه بیداران اسلامبول با ریاست سیدجمال تشکیل یافت و حوزه اسلامبول و عثمانی حوزه سیدجمال خوانده شد.63
پینوشتها:
1- مهدیقلیخان، هدایت (مخبر السلطنه) خاطرات و خطرات، چاپ ششم، (تهران: انتشارات زوار، 1385)، ص 85
2- پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران از تاسیس تا انقراض سلسله قاجاریه، چاپ پنجم، ترجمه محمد رفیعی مهر آبادی،( تهران:موسسه انتشارات عطائی، 1379)، ص 223.
3-هاشم محیط مافی، مقدمات مشروطیت، چاپ اول، به کوشش مجید تفرشی-جواد جان فدا، (تهران: انتشارات علمی، 1363)،ص 51.
4- عباس میرزا ملک آرا، شرح حال عباس میرزا ملک آرا، به کوشش دکتر عبدالحسین نوائی، (تهران: انتشارات بابک، 1361)، ص 178
5- ادوارد براون، انقلاب ایران، چاپ دوم، ترجمه و حواشی احمد پژوه، (تهران: انتشارات کانون معرفت، 1338)،ص 35 به نقل از روزنامه قانون.
6- خان ملک، ساسانی، سیاستگزاران دوره قاجار، (تهران: انتشارات هدایت، 1338) ص 137، و رجوع کنید به براون، همان، صص 36-35.
7- میرزاعلی خان، امین الدوله،خاطرات سیاسی میرزا علی خان امین الدوله، چاپ سوم، به کوشش حافظ فرمانفرمائیان، (تهران: انتشارات امیر کبیر، 1370) ص 139.
8- السیدجمالالدین الحسینی، ضیاء الخافقین، به کوششهادی خسروشاهی، ج 3، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه و مرکز البحوث الاسلامیه، ص 10
9- خاطرات سیاسی امین الدوله، ص 139.
10- محمدحسنخان، اعتمادالسلطنه، خلسه مشهور به خوابنامه، به کوشش محمد کتیرایی، (تهران: انتشارات زبان و فرهنگ ایران،1348)، ص 119.
11- حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت- دین و دولت در ایران: نقش علما در دوره قاجاریه، ترجمه دکتر ابوالقاسم سری، (بیجا: انتشارات توس، 1356)، صص 258-269.
12- ابراهیم صفایی،رهبران مشروطه، (تهران: انتشارت جاویدان علمی، 1344)، ص 46.
13- گفتگو با سیدهادی خسروشاهی، مندرج در ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت، سال سوم، شماره 5، (مرداد / 1387): صص 11-9.
14- ضیاءالخافقین، صص 84-82
15- براون، همان، ص 28.
16- ضیاء الخافقین، ص 11، مقدمه سیدهادی خسروشاهی
17- مرتضی، مدرس چهار دهی، سید جمالالدین و اندیشههای او، (تهران: انتشارات امیر کبیر(1352)، ص 290
18- صدر واثقی، سید جمال الدین پایه گذار نهضتهای اسلامی، چاپ دوم، (تهران:انتشارت پیام، 1355)،صص 230-226، نامه خطاب به علما
19- همان
20- همان، ص 429
21- همان
22- نامه محرمانه شماره 82، 11 می1892 از سرلاسل سفیر انگلیس در تهران به مارکیزآف سالیسبوری، مندرج در ترجمه گزیدهای از اسناد وزارت خارجه انگلیس درباره سید جمال الدین اسد آبادی، چاپ اول، ترجمه علی مشیری، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، (تهران: انتشارات کلبه شروق، 1379)، ص 92.
23- خانبابا، بیانی، پنجاه سال تاریخ ایران در دوره ناصری، ج 1، چاپ اول،(تهران:انتشارات علمی، 1375)، صص 537-525 نامه به ملکه
24- همان
25- همان
26- همان، ص 527
27- نامه محرمانه شماره 83، 11 می1892 از سرلاسل سفیر انگلیس در تهران به سالیسبوری مندرج درترجمه گزیدهای اسناد وزارت خارجه انگلیس صص 94-93.
28- دستخط ناصرالدینشاه خطاب به امینالسلطان که در 28 آوریل 1892 تسلیم سفارت انگلیس در تهران شد مندرج در ترجمه گزیدهای از اسناد وزارت خارجه انگلیس صص 95-94.
29- همان صص 97-96
30- نامه امین السلطان به سفیر ایران در لندن، مندرج در ترجمه گزیدهای از اسناد وزارت خارجه انگلیس ص 101.
31- نامه سفیر انگلیس به امینالسلطان 6 ژوئن 1892، مندرج در ترجمه گزیدهای از اسناد وزارت خارجه انگلیس، ص 100.
32- محمد محیط طباطبایی، سیدجمالالدین و بیداری مشرق زمین، چاپ پنجم، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، (تهران:کلبه شروق، 1379)، ص 92.
33- محیط مافی، همان، ص 69.
34- مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 1 و 2 و 3، چاپ چهارم، (بیجا: انتشارات علمی، 1383)، ص 140
35- همان، ص 210 ؛ و رجوع کنید به مهر نور محمدخان، فکر آزادی در ادبیات مشروطیت ایران، (اسلامآباد پاکستان: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1383)، صص 38-37.
36- مدرسی، همان، ص 200
37- سید جمال الدین الحسینی، تاریخ ایران و تتمه البیان، اعداد و تقویم سیدهادی خسروشاهی، (تهران:کلبه شروق، 1379)، ص 33، مقدمه فرصت الدوله شیرازی.
38- حسن، یوسفی اشکوری، درای قافله هفت مقاله در معرفی زندگی، آثار و افکار سید جمالالدین اسدآبادی، چاپ اول(تهران: انتشارات چاپخش، 1376)، ص 261.
39- عبدالرفیع حقیقت، نهضتهای ملی ایران از نفوذ اروپاییان تا استقرار مشروطه درایران، چاپ اول، (تهران: انتشارات کومش، 1381)، ص 428.
40- ساسانی، همان، ص 234
41- همان، ص 194
42- براون، همان، 13
43- همان، ص 396 به نقل از بلنت
44- ملکزاده، همان، ص 168
45- محمد باغستانی،«همگراییها و واگراییهای جریان فلسفی و غیر فلسفی در میان علمای شیعه، با تاکید بر نهضت مشروطه،» جریانهای فکری مشروطیت، چاپ اول (تهران:موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386): ص 294.
46- ملک زاده، همان، ص 169.
47- یحیی، دولتآبادی، حیات یحیی، ج1، (تهران:انتشارات ابن سینا، 1336)، ص 159 ؛ رجوع کنید به مهر نور محمد خان، همان، ص 23.
48- رجوع کنید به ناظمالاسلام کرمانی، همان، ص 14.
49- دولتآبادی، همان، ص 125.
50- فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی، چاپ دوم، (تهران:انتشارات پیام، 1357)، ص 225.
51- همان، ص 224.
52- ناظمالاسلام کرمانی، همان، ص 11.
53- عبدالرفیع حقیقت، تاریخ جنبشهای مذهبی در ایران از کهنترین زمان تاریخی تا عصر حاضر، ج4، چاپ اول(تهران: انتشارات کومش، 1377)، ص 428.
54- همان ص 481.
55- آدمیت، همان، ص 27
56- دولتآبادی، همان، ص 162
57- محیط طباطبایی، همان، ص 316
58- همان، ص، 311
59- همان، ص 179
60- همان، ص 211
61- سـیدمـحمد ثـقـفی، «مسلمانان عقلانیت وعلم جدید،» ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت، ص19 به نقل از سخنرانی آقایهاشمی رفسنجانی در سمینار سیدجمالالدین.
62- آدمیت، همان، صص 353-352، در نامهای شیخ احمد روحی به مادرش، مورخ 22رمضان 1312 از تبعیدگاه طرابوزان.
63- دولتآبادی، همان، صص 163-162 روزنامه اطلاعات تاریخ خبر: دوشنبه 6 مهر 1388، 9شوال1430، 28سپتامبر2009، شماره 24578 |
|
|
آخرین نامه سیدجمالالدین اسدآبادی |
|
آخرین نامه سیدجمالالدین اسدآبادی
اندیشه - سید جمال که در باب عالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامه ی خود را در سه شنبه 5 شوال 1314/9 مارس 1897، به یکی از دوستان ایرانی خود می نویسد و ناامید از نجات و حیات، کشته شدن خویش را انتظار می کشد. دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. حبسم برای ازادی نوع، کشته می شوم برای زندگی قوم. ولی افسوس می خورم از این که کشته های خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم. ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه ی مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواری ها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند. غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمی شود. صفحه ی روزگار، حرف حق را ضبط می کند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلک های ایرانی من برسانید و زبانی به آن ها بگویید: شما که میوه ی رسیده ی ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه ی سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.
|
|
|
همیشه در مبارزه، همیشه در تبعید |
|
همیشه در مبارزه، همیشه در تبعید
نوشته: استاد سیدهادی خسروشاهی/ برنده جایزه مفاخر بوعلیسینا
تبعید از اسلامبول
سید جمالالدین حسینی اسدآبادی(معروف به افغانی) به دعوت سلطان عبدالحمید دوم ـ خلیفه عثمانی ـ در سال 1286ق به باب عالی، مقر خلافت عثمانی در اسلامبول وارد شد و در آن سامان مورد استقبال علما، فرهیختگان، روشنفکران و توده مردم مسلمان قرار گرفت و پس از مدت کوتاهی که از اقامت وی در اسلامبول میگذشت، موقعیت و محبوبیت ویژه و غیر قابل تصوری پیدا کرد. در مدت شش ماه نخستین اقامت در اسلامبول، با محافل فرهنگی و علمی، از جمله «انجمن معارف» آشنا شد و به عضویت آن درآمد و با توجه به موقعیت علمی و مهارت در سخنوری و ایراد خطابه، در ردیف رهبران انجمن قرار گرفت. سید در این مدت خواستار عمومی شدن تعلیمات و آموزش در کشور میشود که مورد توجه و قبول اکثر علما و مردم بود؛ اما متاسفانه حسن فهمی افندی ـ شیخ الاسلام و مسئول اداره اوقاف ـ با این امر، به علت برخورد با منافع خاص طبقهای مخالفت کرد.
حسن فهمی که از طرف خلیفه عثمانی ـ سلطان عبدالحمید ـ مسئول آموزش ملی کشور بود و مقام «شیخ الاسلامی» داشت، با توجه به نبوغ و دامنه وسیع علمی سید و استقبال عمومی از وی، از ترس اینکه روزی مقام او را تصاحب کند، به مخالفت با اندیشههای سید پرداخت.
روزی «تحسین افندی» مدیر مدرسه دارالفنون از سید خواست درسی را درباره ترویج صنعت و علم در مدرسه آغاز کند و طلاب را با حقایق پیشرفتهای علمی که برای مسلمانان ضرورت دارد، آشنا سازد. سید علیرغم اینکه به زبان ترکی با لهجه همدانی تسلط کامل داشت، از این امر به دلیل عدم آشنایی لازم با ترکی اسلامبولی، عذرخواهی نمود؛ ولی با اصرار مسئولان مدرسه، متنی را آماده کرد و از روز نخست، که با حضور بسیاری از شخصیتهای کشوری و وزرا و دانشمندان و نویسندگان تشکیل شده بود، با تکیه بر فصاحت و بلاغت خاص خود، خطابهای ایراد نمود و به تشبیه انسان با صنعت و لزوم انسجام در سازماندهی هر دو، پرداخت و «نبوت» را هم نوعی «صنعت الهی» نامید که خداوند آن را به هر کسی که انتخاب میکند، عطا مینماید و البته انسان هم نباید تنبل و بیکار بنشیند، بلکه هر کس باید فعال باشد، چون میتواند با تلاش و کوشش به هر مقصدی برسد!
شیخ الاسلام «حسن فهمی افندی» برای خلع سلاح رقیب احتمالی خود، فرصت خوبی به دست آورده، به سخنرانی سید اعتراض نمود و علمای قشری و متحجران وابسته به دربار را ـ در مساجد و منابرـ به شدت علیه سید شوراند و او را «مادیگرا» نامیدند و حتی برای تقرب به حق تعالی، کتابی هم تحت عنوان «کلب العجم» نوشتند و منتشر ساختند که در آن وقیحترین کلمات و فحشها و ناسزاها را بر ضد سید به کار بردند.
سید در مقابل این حملات، برای پاسخگویی اعلام آمادگی کرد؛ اما به طور طبیعی گوش شنوایی در بحران هرج و مرج پیدا نشد و در عوض دامنه اتهام گسترش یافت و سید به علت تدریس «احیاء علوم الدین» تالیف «امام ابواحمد غزالی» مورد تهمت «ارتداد» و «خروج از دین» قرار گرفت!
حسن فهمی افندی که مورد توجه سلطان بود، فرصت را برای وارد کردن ضربه نهایی غنیمت شمرد و توانست حکم تبعید سید را پس از 7 ماه اقامت و تدریس و سخنرانی در اسلامبول، اخذ و توسط مسئولان امر آن را به مرحله اجرا درآورد. گزارش «امین بیگ» ـ وزیر عدلیه سلطان عبدالحمیدـ درباره تبعید سید، علت و چگونگی صدور این حکم و اجرای آن را نشان میدهد و اینک ترجمه گزارش نامبرده به خلیفه عثمانی :
گزارش
«از سوی مقام خلافت پناهی به غلام امینبیک یادداشتی واصل شده که یکی از علمای افغان، شیخ جمالالدین افندی که از اسلامبول تبعید شده است، هر نوع اطلاعات و مسموعات و معلومات درباره زندگی او جمع آوری شود. این غلام هم این مطالب را به حضور مقام حضرت خلافت پناهی عرض میکند.
در زمان تبعید جمال الدین افندی از اسلامبول، صدر اسبق متوفی صفوت پاشا (که وزیر معارف عمومی بود) و این غلام (که وزیر عدلیه بودم) از طریق شیخ موسی با او ملاقات و گفتوگو کردم و متوجه شدم که تحصیلات و معلومات عربی و فارسی او در سطح بالایی قرار دارد و علاوه براین، او شخصیت مستعدی است. اما درباره موضوع تبعید از اسلامبول، در آن زمان در جوار مرقد سلطان محمودخان، مکتبی به نام «مکتب والده» افتتاح شده بود که عموم درسها در آن تدریس میشد و افراد معارف، از هرگروه و هر فن، در آنجا تدریس میکردند.
با موافقت وزارت معارف، جمال افندی هم در آنجا دربارة «صنایع» درس را شروع کرد و پس از آنکه صنعت را به طور کلی، یک شغل و کار تعریف نمود، اقسام آن را برشمرد و نبوت را هم از جمله انواع صنعتها معرفی نمود که بدین سبب متن سخنرانی وی به دائره فتوی گزارش شد و مقام شیخالاسلامی و مقام وزارت معارف، آن را مورد اعتراض قرار دادند.
یک روز بعد از غروب، پیکی از سوی صفوت پاشا نزد من آمد و گفت: «وزیر شما را میخواهد.» بلافاصله بلند شده، به منزل صفوت پاشا رفتم. جمال افندی هم آنجا نزد او نشسته بود. درس روز اول او بر روی یک صفحه کاغد تقریر و گزارش شده بود. صفوت پاشا آن را به من داد و من خواندم.
از جمال افندی پرسیدم به کاربردن کلمه «صنعت» که علیالعموم به معنی شغل و کار است و در اصطلاح عرف، در مورد حرفه و تکرار کار با حصول ملکه به آن اطلاق میشود، نبوت را هم جزء آنها شمردن و ـ آن را نوعی صنعت نامیدن ـ برخلاف عرف و اصطلاحات موجود در این کشور است؛ یعنی به کار بردن این اصطلاح برخلاف عرف مملکت، ابهام و معنی زشتی دارد.
جمال افندی در پاسخ گفت: البته بهتر بود که به جای کلمه «صنعت»، در این مورد کلمه حصول ملکه را به کار میبردم و من در درس بعدی توضیح خواهم داد که مقصودم از «صنعت» در مورد نبوت، همان صنایع معروف عرفی نیست و جزء آنها نمیتواند باشد. و من این شبهه را از ذهن مردم بیرون خواهم برد؛ چون هدف من اصولاً از صنعت در مورد نبوت، به آن معنی نبود. و سپس به صفوت پاشا، گفت: «توضیح من کافی خواهد بود و نیاز به عذرخواهی نیست.»
اما مسئله در همانجا محدود نماند و به مقام شیخالاسلامی فشار و اعتراضات شدیدی وارد شد و باب عالی هم در مقابل این اعتراضات نتوانست مقاومت کند و فردای همان روز جمالالدین افندی از کشور اخراج و تبعید شود. درسهای مذکور هم به طور کلی تعطیل گردید. الحاصل علت تبعید جمالالدین افندی به کار بردن کلمه «صنعت» ـ شکل و کار ـ درباره «نبوت» بود که با عرف و اصطلاح مملکت منافی بود و علت دیگری ندارد.
در مورد زندگی تفصیلی جمالالدین افندی بعد از تبعید، اطلاعی ندارم فقط میدانم که او به اروپا رفت و زبان فرانسه را طوری آموخت که میتوانست خوب صحبت کند و سپس به توسعه معلومات و تکثیر مطالعات و نوشتن در جراید پرداخت و در این زمینه هم شهرت زیادی به دست آورد. جمالالدین در مصر که بود، انگلیسیها آنجا را اشغال کردند و او مجبور شد آنجا را ترک کند و به جای دیگر برود.
پس از آن او با غیرت ملیت در ایران با انحصار تنباکو مخالفت نمود و شاه ایران او را دستگیر و دست و پا بسته از ایران اخراج و تبعید کرد؛ اما مجتهدان ایران نظر شیخ جمالالدین افندی را پذیرفتند و آن را تایید کردند و طبق مسموعات در نتیجه، این قرارداد انحصاری ملغی گردید.
سپس جمالالدین افندی به اروپا رفت و به تبلیغ علیه شاه ایران مشغول شد. در آن ایام سفیر عثمانی در انگلیس به کمک رستمپاشا خواست که جمالالدین افندی دوباره به اسلامبول برگردد و در این مورد به او اخطار کرد؛ اما او در پاسخ گفت: من با شاه ایران کار دارم و با دعوت سنّیه مقام خلافت پناهی مخالفتی ندارم و به محض حل شدن مسئله ایران، امر عالی را امتثال نموده و به اسلامبول میآیم و این امر خیلی طبیعی خواهد بود. معلومات این چاکر در مورد احوالات جمالالدین افندی همین است که معروض شد.برای امتثال امر عالی، همان گزارش تحریر شده لفاً به حضور تقدیم میگردد.امینبیک»
بدین ترتیب و با دسیسه و توطئه ارتجاع، سید از مقر خلافت عثمانی تبعید میگردد؛ ولی مبارزه پایان نمییابد.
تبعید از مصر
سیدجمالالدین حسینی پس از خروج از عراق و سفر به حجاز و شامات و هند، در سال 1285 ق از طریق کانال سوئز، وارد مصر ـ ارض الکنانه ـ گردید و با توجه به شهرت جهانی که یافته بود، مورد توجه و استقبال علمای الازهر و روشنفکران مصری قرار گرفت. در دیداری از «جامعالازهر»، عدهای از طلاب از سید میخواهند که کتاب «شرح الاطهار» را برایشان تدریس کند و سید در منزل خود در «خمان الخلیلی» ـ نزدیک مسجد سیدناالحسین(ع)ـ تدریس را آغاز میکند.
به طور طبیعی سیدجمالالدین با آن روش و منش که در زندگی خود داشت، نمیتوانست فقط به تدریس بپردازد، بلکه به موازات آن به ایراد سخنرانی در بعضی از مجامع عمومی و مساجد پرداخت و در ضمن آنها، از ادامه سلطه انگلیس در مصر، انتقاد کرد و خواستار آزادی و حریت مردم مصر گردید. این اقدام سید موجب نگرانی سفیر انگلیس در مصر گردید و به دنبال بهانهای بود که به نحوی وی را از مصر دور سازد. در همین ایام یکی از قبطیان معروف مصر نزد سیدجمال اسلام آورد و نشر این خبر در جرائد، موجب سروصدا و اعتراض قبطیان ـ مسیحیان مصر ـ گردید و سفیر انگلیس به دولت مصر هشدار داد که ادامه این روش به صلاح کشور نیست و باید سید از مصر برود! این بود که محترمانه به سید ابلاغ شد که پس از اقامت تقریباً دو ماهه، از مصر بیرون برود و او به اسلامبول رفت.
سیدجمالالدین پس از مدتی آوارگی در ماه محرم 1287 ق مجدداً به مصر بازگشت و این بار ظاهراً به قصد اقامت طولانیتر، با ریاض پاشا ـ نخستوزیر مصرـ ملاقات کرد و ریاض پاشا که شیفته سید شده بود، از او خواست که در مصر بماند وبه فعالیتهای علمی ـ فرهنگی بپردازد. سیدجمال پس از اطمینان از تحکیم موقعیت خود، به تدریس فقه و فلسفه و علم نجوم پرداخت و طبق یادداشتهای خود بر پشت جلد کتابها، به تدریس «اشارات»، «حکمه العین» و «تلویح الاصول» پرداخت.
سیدحوزه درسی خود را نخست در محل اقامتش برگزار میکرد؛ اما با افزایش تعداد طلاب، محل تدریس را به زاویه ای از مسجد الازهر ـ جامعالازهر ـ انتقال داد. این بار او به مدت تقریباً هشت سال و نیم در مصر اقامت نمود و به روشنگری و تدریس پرداخت و البته به موازات آن به فعالیتهای اجتماعی، از جمله ایراد سخنرانی در مجامع عمومی و محافل رسمی اقدام نمود و سپس با همکاری چند نفر از فرهیختگان روشناندیش مصری و جمعی از شاگردان خود، «حزبالوطن» را تاسیس نمود و به فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی، خیریه وسیع و گوناگون در سراسر مصر دست زد و البته انتقاد از ادامه سلطه انگلیس بر یک کشور بزرگ اسلامی چون مصر، در طلیعه اقداماتش قرار داشت. این امر از چشم سفارت انگلستان دور نماند و بیتردید و طبق اسنادی که بعدها منتشر گردید، سفارت انگلستان در مصر نقش اصلی را در اخراج سید از این کشور داشت و این بود که در تاریخ 28 آگوست 1879م (130 سال قبل) سید جمالالدین به دستور توفیق پاشا ـ خدیو مصرـ از آن کشور اخراج و تبعید گردید.
در آن زمان، برخورد سیاسی شدیدی بین نیروهای ملی وخدیو که با پشتیبانی اجانب و به حکم سلطان عثمانی به قدرت رسیده بود، در جریان بود. توفیق پاشا، با اعمال فشار سیاسی و اقتصادی بر مردم، آنها را به اطاعت از حکومت وامیداشت و سرانجام هم در خیانتی آشکار، سرزمین «کنانه» را در اختیار اشغالگران استعمارگر انگلیسی قرار داد.
سیدجمال در این بحران، به طور طبیعی کنار نیروهای ملی و مردم مسلمان مصر قرار داشت و در همین راستا، «حزبالوطنی» را تاسیس کرده بود که گروه کثیری از جوانان متدین و روشنبین، در آن فعالیت میکردند.
البته هدف سید از این اقدام فقط سیاسی نبود، بلکه او در نوشتهها، جلسات درس و به ویژه در سخنرانیهای عمومی، در مرکز قاهره، به افشای توطئههای استعمار و سلطة اجانب و خیانت حکام میپرداخت و به موازات این اقدامات، به نشر اندیشه اصلاح طلبی و نواندیشی دینی و مبارزه با خرافاتی که به نام دین در جامعه راه یافته بود، میپرداخت و معتقد بود با سازماندهی سیاسی و تشکیل یک جمعیت مقتدر، می توان مصر را از مشکلات گوناگون رهایی بخشید. سید با این اندیشه «حزبالوطنی» را تشکیل داد و گروهی از جوانان و بسیاری از روشنفکران و نویسندگان هم در آن شرکت داشتند و شاگردان برجسته سید، از جمله: سعد زغلولپاشا، قاسم امین، عبدالله ندیم، شیخ محمد عبده، لطفی السید و دیگران، در این راستا فعال بودند.
انقلاب عرابی پاشا بر ضد خدیو مصر، ریشه در همین حرکت سید داشت؛ ولی دژخیمان رژیم و مأموران خدیو برای پیشگیری از اوجگیری حرکت مردمی بر ضد استعمار و حکومت پاشاها، ادامه فعالیت سید را بر ضد مصالح «دین و دنیا»ی مردم تشخیص دادند و سید را به عنوان «مفسدی» که جوانان را گمراه میکند، بازداشت کردند و پس از مصادره کتابها و یادداشتهایش، او را به «حجاز» تبعید کردند.
وزارت کشور مصر در توجیه تبعید سید بیانیهای صادر کرد که از لحاظ محتوا، هیچ فرقی با اعلامیههای بعدی حاکمیتهای ارتجاع عرب ندارد. بیتردید نویسنده متن، یکی از روشنفکرنمایان وابسته به رژیم وقت بوده که به «امر همایونی» این بیانیه را نگاشته و سپس به دستور وزارت کشور، در صفحه اول جرائد معروف و رسمی ـ از جمله الاهرام ـ مورخ آگوست 1879م/ رمضان 1296ق ـ منتشر شده است.
بیانیه رسمی
«بدون شک در همة کشورها و سرزمینها، آبادانی و عمران، به امنیت و آرامش، آسایش و اطمینان بستگی دارد و بهترین راهها و شایستهترین روشها که کشورها به وسیله آنها به پیروزی رسیدهاند و استوارترین گامها را برداشتهاند، بریدن ریشه مفسدانی بوده است که میکوشیدهاند به دین و دنیای مردم ضربه بزنند و وسیلهای برای افراد نادانی باشند که در میان مردم به آزادی تظاهر میکنند، بدون آنکه رابطهای با شرع و قانون و یا اصل و فرعی داشته باشند. در واقع اینها سخنان بیهوده و دام و نیرنگهایی است که مطرح کردهاند تا بتوانند افراد نابخرد و جاهل نظیر خود را که از هرگونه شناختی درباره امور ارزشمند بیبهرهاند و به دنبال اهداف فاسد و مقاصد زشت خود میباشند، شکار کنند! اما حکومت ارجمند خدیوی ما که همواره با چشمان باز در بیداری کامل به سر میبرد و هر امر جزئی و کلی، کوچک و بزرگی را زیر نظر دارد. به ویژه در چنین عصر شکوهمندی که خداوند حضرت خدیوی، این شخصیت موفق و شایسته قابل تقدیر را مصر عطا کرده است که همه تلاش و کوشش خود را در راه بهبود وضع بندگان و اصلاح امور کشور و برطرف نمودن هرگونه خلل و دور ساختن هرگونه ناآرامی و دفع هر نوع گمراهی مبذول میدارد. از این روی، جناب خدیوی هنگامی که آگاهی یافت انجمنی سرّی تشکیل شده که گروهی از جوانان اوباش عضوش شدهاند تا دین و دنیا را به فساد و تباهی بکشانند، اقدامات لازم را به عمل آورد.
رئیس این جمعیت شخصی است که جمالالدین افغانی نامیده می شود. او از کشور خود و سپس از آستانه عالی به دلیل ارتکاب مفاسدی نظیر آنچه در کشور ما مرتکب شده، طرد گردیده است. مسئولان بیدار و هوشیار و آگاه در بازداشت و تحقیق از نامبرده، به اسنادی دست یافتهاند که محتوای آنها شاهدی است بر اینکه هدف او از تشکیل این جمعیت، انجام همه زشتیها و مفسدهها بوده که از دید اهل کیاست به ویژه افراد با تجربه دولت و آگاهان اهل سیاست و ریاست، پوشیده نمیماند و البته این از بزرگترین اموری است که در راستای تغییر افکار انجام میشود و باید با مرتکب آن با شدت و تقبیح مقابله کرد.
این حکومت متعهد است که قاطعانه راههای لازم را اتخاذ نموده و با تصمیم جدی ریشه این فساد را خشک کند و به همین دلیل این شخص مفسد، به دستور اداره امور داخلی از سرزمین مصر اخراج و از طریق سوئز وی را روانه سرزمین حجاز کرد تا اساس این فساد از این کشور برچیده شود و عبرتی باشد برای کسانی که میخواهند عبرت بگیرند و کسانی که نظیر این گونه فاسدان متجاسر هستند و اعمالشان نشان میدهد که پایبند دنیا و آخرت نیستند.
البته پوشیده نیست که گردهم آمدن در اطراف این گونه فاسدان، ضرر به نفس خود انسان میباشد و سپس در میان بندگان گسترش مییابد و عاملی برای بروز شبهات که با ضرر و سلب آرامش حکومت در تمامی شرایط، همراه است. ضروری است که حکومت عالیه با بصیرت کامل این گونه مفسدان را زیر نظر داشته باشد و آنها را ریشهکن نماید؛ زیرا بقای این افراد برای هر دو جهان مضر است. بنابراین تحت نظر داشتن آنان در همه اوقات از ضروریات است تا از مقاصد آشکار و زشتشان دست بردارند. شایسته است که افراد عاقل برای دفع شر و پرهیز از خطر، از آنها دوری جویند تا شریک کارهای آنها محسوب نشوند و ناخواسته در دام اعمال تباهی گرفتار نیایند که این امر موجب تباهی کامل در همه امورشان میگردد. به هرحال دوری از آنچه موجب بدبختی و خسران در تمامی امور است، امری واجب و ضروری است.»
جناب صاحب امتیاز روزنامه الاهرام و الوقت.
به پیوست سند رسمی که شایسته است در صفحه نخست اولین شماره روزنامه شما درج شود، ارسال میگردد. انتظار دارد متن کامل آن را همان گونه که آمده، درج کنید. 8 رمضان سال 1296 ـ شماره 258 ـ مدیر مطبوعات و وقایع.» بدین ترتیب سید جمالالدین در 28 آگوست 1879م به صلاحدید و تحریک سفیر انگلیس در مصر و به دستور توفیق پاشا ـ خدیو مصر ـ و به علت «گمراه ساختن گروهی از جوانان اوباش» که «دین و دنیای مردم» را تباه میکردند، دستگیر و از مصر اخراج و تبعید گردید!
تبعیدی بیشرمانه
میدانیم که سیدجمالالدین حسینی اسدآبادی در سال 1266ق در عنفوان جوانی، همراه پدرش ـ سیدصفدر ـ از اسدآباد همدان و از طریق قزوین، تهران، بروجرد، راهی حوزه نجف اشرف میشود و در آنجا طبق نوشته تواریخ معتبر، به مدت چهار سال در محضر استادان معروف آن دوران، از جمله شیخ مرتضی انصاری، به تحصیل علوم منطق، کلام، حکمت، فقه، اصول، تفسیر، علوم طبیعی، ریاضی، طب، هیئت و نجوم که در آن دوران در مدارس حوزوی تدریس میشد، مشغول میشود و به سبب هوش و استعداد ذاتی، مقام والایی در میان اقران خود، پیدا میکند و مورد رشک حسودان و جاهلان واقع میشود و به همین دلیل، برای دور شدن از فتنه، به صلاحدید استادش شیخ انصاری عازم حجاز ـ مکه مکرمه ـ و سپس بعضی دیگر از بلاد میگردد. پس از سپری شدن این دوران، سید بارها به میهن خود ایران میآید که نخستین آن در اواخر سال 1276ق بود که به تهران آمد و مدت سه ماه و اندی ماند.
بار دیگر در اواخر رجبالمرجب سال 1282ق به تهران وارد شد و «جنب مسجدجامع» منزل کرد و پنج ماه و اندی ماند و سپس در ماه محرم 1283 به خراسان رفت و چهار ماه در منزل «ملاحسین» در «بالا خیابان»مشهد اقامت نمود.
برای بار سوم سید در نیمه شعبان 1303ق وارد بوشهر شد و مورد احترام و استقبال مردم و علما قرار گرفت که فرصت الدوله شیرازی در مقدمه دیوان خود ـ دبستان الفرصة ـ نتیجه این دیدار را به تفصیل شرح میدهد. پس از سه ماه اقامت در بوشهر، ناصرالدین شاه برای کنترل وی، به اعتمادالسلطنه دستور میدهد که سید را به «طهران» دعوت کند و سید از طریق اصفهان راهی تهران میگردد و حدود یک ماه در اصفهان میماند و سپس از طریق کاشان و قم راهی تهران میشود و در ماه ربیعالاول 1304 وارد منزل حاج امینالضرب شده، مورد توجه عموم قرار میگیرد و علما و وجهای تهران و شهرهای نزدیک به دیدارش میشتابند و آنگاه به دیدار ناصرالدین شاه میرود و معروف است که از وضع بیقانونی در کشور انتقاد میکند و وقتی شاه از او میپرسد: «از من چه میخواهی؟» سید میگوید: «دو گوش شنوا!» و سپس به انتقادهای خود ادامه میدهد.
سید در منزل حاجامینالضرب که محل تجمع مردم و علما شده بود، باصراحت وضع استبداد در ایران را غیرقابل تحمل مینامد ... این روش ادامه مییابد تا اینکه ناصرالدینشاه به حاجامینالضرب ابلاغ میکند که ماندن سید در تهران صلاح نیست و بهتر است به خراسان برود و سید در پاسخ امینالضرب میگوید: «در فصل زمستان که کسی به خراسان نمیرود، هر وقت هوا بهتر شد، به هر کجا که خودم صلاح بدانم، خواهم رفت.»
پس از مدتی سید نامهای به شاه مینویسد و اطلاع میدهد که عازم اروپا خواهد بود و شاه با آن موافقت میکند؛ ولی سید به درخواست امینالسلطان، برای مذاکره درباره روابط دو کشور، رهسپار روسیه میگردد ... در ربیعالثانی 1307 باز به درخواست ناصرالدینشاه به تهران مراجعت میکند و این بار حسادت و سعایت امینالسلطان باعث کدورت و رنجش سید میشود و شاه طی دستخطی به امینالسلطان مینویسد که: «به آقا جمال بگویید ماندنش در تهران صلاح نیست!» سید از این برخورد اهانتآمیز ناراحت میشود و «حکم شاه» را اجرا نمیکند و شاه طی دستور مجدد و موکدی به امینالسلطان، از او میخواهد که سید را به قم بفرستد؛ اما سید عازم شهرری و مزار حضرت عبدالعظیم(ع) میگردد و در آنجا به طور شبانه روزی از روش استبدادی شاه و اوضاع نابسامان کشور، انتقاد میکند.
در این بحران، نامه سرگشادة بیامضایی به دست شاه میرسد که او را خائن و وطنفروش مینامد و همزمان، شبنامههایی در شهر پخش میشود که در آنها خواستار «خلع شاه و صدراعظم» و «قطع ایادی بیگانه در کشور» شده بودند! ناصرالدین شاه که خطر را احساس کرده بود، با صلاحدید سفیر انگلیس به امینالسلطان دستور میدهد که سید را به هر نحوی شده، از «بست حضرت عبدالعظیم» بیرون براند و او طی دستخطی به حاکم ری مینویسد: «مختار خان! سید جمال را از بست بیرون کرده، به این سواران بسپار.»
گزارش محرمانه و رسمی سفیر انگلیس در تهران به وزارت خارجه انگلستان ـ مورخ 11 ژانویه 1891م ـ در اینباره چنین است: «عطف به نامه شماره 34 محرمانه مورخ 4 مارس سال قبل، چند روز پیش شاه یک نامه سرگشاده و بدون امضا دریافت که در آن پس از فحش و ناسزای زیاد، شاه را به این متهم کردهاند که منافع ایران را تسلیم دولت انگلستان نموده است و بر اعلیحضرت مسلّم میشود که نویسنده آن نامه سید جمالالدین معروف است و دستور میدهد او را که در شاهعبدالعظیم نزدیک تهران متحصن گردیده، دستگیر و تحتالحفظ به همراه یک عده سوار به کرمانشاه برده و از آنجا به مرز عثمانی(ترکیه) تبعیدش نمایند. کندی».
سید را با وضع بسیار اسفبار و بیشرمانهای از آستانه حضرت عبدالعظیم(ع) بیرون میآورند و به مردم میگویند: «او بابی است، با پیامبر اکرم اسلام دشمنی دارد و ختنه نشده است!» سپس دژخیمان سید را همراه خود به قم میبرند. ناصرالدین شاه پس از شنیدن چگونگی دستگیری و اخراج سید از حضرت عبدالعظیم، به امینالسلطان دستور میدهد که برای دلجویی یک نامه دوستانه همراه مقداری هدایا برای سید بفرستد؛ ولی امینالسلطان که در امر سعایت ید طولایی داشت و محرک اصلی تبعید سید بود، این حکم را اجرا نمیکند.گزارش محرمانهای که سفیر انگلیس در تهران در این باره به وزارت خارجه انگلیس میفرستد، چنین آمده است:
«محرمانه، شماره 11،مورخه 12 ژانویه 1891 از تهران
بازگشت به نامه شماره 34 محرمانه مورخه 4 مارس 1890 جنابعالی و پیرو نامه شماره 146 مورخه 24 اپریل 1890 جناب آقای دوروموندوولف، اینک احتراماً یادآور میشود که چند روز پیش شاه یک نامة سرگشاده و بدون امضا دریافت داشت و در آن به طور شدید اعلیحضرت را به واسطه سوء اداره در ایران و بالاخص تسلیم منافع ایران به دست انگلستان، مورد انتقاد قرار داده و شدیداً به باد فحش و ناسزا گرفتهاند.
چون برای شاه مسلم شده که این نامه به تحریک جمالالدین معروف نوشته شده است، لذا دستور داد مشارالیه را به فوریت از کشور اخراج نمایند. اعلیحضرت به نصیحت و تذکر امینالسلطان وقعی نگذاشت. نظر صدراعظم این بود که اخراج و تبعید او باید خیلی به آرامی و بدون سروصدا انجام بگیرد، وگرنه دولت ممکن است مواجه با دردسرهائی بشود. علیالخصوص که سید در مقبره حضرت عبدالعظیم نزدیک تهران بست نشسته و به آنجا پناه آورده بود.
سید در باغی که متصل به حرم مطهر بود، دستگیر شد. گرچه کمی از آن مکان مقدس دور بود، ولی چون جزو ملک امامزاده بود، محل بست هم محسوب میشد. مختصر مزاحمتی به توسط سید ایجاد گردید و کسانی که از وی حمایت میکردند، مقاومت نمودند؛ ولی ظاهراً سید را پس از کمی مبارزه، روی اسب سوار نموده، به همراه سینفر سوار به کرمانشاه بردند و از آنجا قرار است نامبرده را به سرحد ترکیه تبعید نمایند. نزد سید بعضی نامههائی بوده که شرکت و همدستی یک عده از رجال بزرگ ایران را در توطئه علیه دولت ثابت مینماید... کندی».
البته پس از دستور تبعید سیدجمالالدین، براثر فشار علما و افکار عمومی و نفرت مردم از این امر! شاه از این جریان کمی نگران میگردد. از طرفی چون زمستان بود و راهها از برف مسدود و مسافرت در آن موقع، آنهم بدون تهیه وسایل کافی برای هر مسافری خطرناک بود، تا چه رسد به سید که حتی لباس کافی همراه خود برنداشته بود، ناگزیر شاه به امینالسلطان دستور میدهد که سید را در قم نگاه دارند تا هوا قدری ملایم شود؛ ولی امینالسلطان که همچنان سرسپرده سیاست انگلستان بود و از طرفی شخصاً نیز از تجدید نفوذ سید میترسید، برای اینکه بتواند از طرف او کاملاً خاطر جمع شود، سعی میکند هرچه زودتر سید را از سرحد ایران بیرون فرستد.
نامه سفارت انگلیس
آخرین نامهای که راجع به این موضوع از سفارت انگلیس در تهران به وزارت امور خارجه انگلستان نوشته شده، چنین است:
«تهران، شماره 20 محرمانه، مورخه 20 ژانویه 1891
عالیجنابا! پیرو نامه شماره 11 مورخه 12 ماه جاری این جانب، اینک معروض میدارد: چند روز پس از تبعید سیدجمالالدین، شاه ترسید مبادا در وسط زمستان این مسافرت طولانی و سخت برای صحت مزاج سید مضر باشد و یا اینکه احتمالاً باعث مرگ وی بشود؛ از اینرو به امینالسلطان دستور داد چند نفر مأمور پشتسر سید روانه و به مستحفظین ابلاغ نماید که سید را در قم و یا در همدان متوقف بدارند تا اینکه هوا قدری ملایمتر شود و پس از مساعد شدن هوا، او را به سرحد ترکیه بفرستند.
شاه میل داشت یک نامة دوستانه به سید نوشته شود و مقداری پول و هدایا برای وی ارسال گردد. با اینکه امینالسلطان سعی کرد شاه را از این نظر منصرف نماید، ولی شاه اصرار نمود منویات او به موقع اجرا گذارده شود. عالیجناب ـ امینالسلطان ـ به من اطلاع داد که او هنوز امر شاه را در این مورد اجرا نکرده است و از این کار اجتناب خواهد کرد؛ زیرا وضع مزاجی سید بسیار خوب است و هیچ گونه خطری که باعث مرگ وی به واسطه سختی این سفر باشد، وجود ندارد و تبعید او منجر به اختلال عمومی نیز نخواهد شد و شاه بیسبب از این موضوع بیمناک است. امضاـ کندی»
(لازم به یادآوری است که این اسناد را این جانب از آرشیو وزارتخانه انگلیس به دست آورده که تحت عنوان: «مجموعه کامل اسناد وزارت خارجه انگلیس درباره سیدجمالالدین اسدآبادی» با ترجمه بخشی از اسناد مهم، همراه متن کلیه اسناد، در سال 1379 توسط کلبة شروق، منتشر شده است.)
سیدجمالالدین پس از ورود به ایران، بعد از اقامت در تهران به واسطه توجه به اوضاع اسفناک ایران متاثر میگردد و با اینکه در اوایل مورد توجه شاه قرار گرفته بود و روز به روز بر شهرتش در تهران افزوده میشد، ولی امینالسلطان ـ صدراعظم ـ که موجب اصلی اوضاع نابسامان کشور بود، از اشارات و کنایات سید خوشش نیامد و در ضمن از ازدیاد نفوذ وی، بیاندازه هراسان گردید و بهتدریج او را از نظر شاه انداخت و چنان که اشاره شد، در این مورد کاملاً موفق گردید. جمالالدین هم که از تمام این حوادث مطلع شده بود، ناچار در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن گردید.
با اینکه در طول هفت ماه اقامت او در تهران، عده زیادی به طرفداران و مریدان وی افزوده شده بود، لیکن پس از اینکه پروندهای برایش ساختند و ظاهراً چنین وانمود کردند که با همکاری بعضی از رجال حکومتی، درصدد تحریک علیه دولت حاکم و شخص شاه میباشد، شاه دستور تبعید وی را صادر نمود و سید را در وسط زمستان با حال بسیار اسفآوری و تحتالحفظ روی اسب یا قاطر غیرمجهز، تا خانقین بردند. این کار در ژانویه سال 1891 اتفاق افتاد. با این وضع سید از ایران تبعید شد و یکسره به بصره رفت و در منزل یکی از روحانیون آنجا اقامت نمود. پس از مدتی توقف در بصره، با کشتی عازم انگلستان گردید و مبارزه شدیدتر و علنیتر را علیه شاه آغاز نمود و خواستار خلع وی از سلطنت گردید. و اکنون چگونگی تبعید از ایران را از زبان سید و به قلم خود او، پیگیری میکنیم:
چگونگی تبعید سید از ایران
«جناب نیرّالفؤاد حاجی محمدحسن امین لازال ثابتاً علی سبیلالرشاد را سلامها باد! روز پنجشنبه در حضرتعبدالعظیم که از بیماری قدرت بر حرکت نداشتم، بیست نفر جلاد (فراش) عمرسعد(مختارخان) ریختند به منزل (معینالتجار هم بودند). مرا به غایت غضب و حدت که نمونهای از حقد و کینه عساکر ابن زیاد بود، کشیدند؛ چون خوف آن داشتند که مبادا اندک اسلامی در قلوب اهل شهزاده عبدالعظیم مانده به سبب غیرت دینی از من حمایت کنند (و حال آنکه این خیال باطل و فکر محال بود، چون که اسلام و دین و غیرت و حمیت مدتی است که از آن ولا هجرت نموده و چنانچه همیشه میگفتم).آنقدر مرا به سرعت میبردند و به شتاب میکشیدند که دکمههای قبا و پیراهن، گلوی مرا چنان فشار داد که نفسم قطع شده، به زمین افتادم.
پس از آن به هیچ گونه ندانستم که مرا به چه نوع به دارالاماره عمر سعد رسانیدند و تا مدت چهار ساعت هیچ نفهمیدم که در کجا هستم. چون به خود آمدم و عمر سعد و شمر را (حسن خان قزوینی سرتیپ سوار کشیک خانه) در حضور خود دیدم، و مدت سه ساعت هم بیعمامه، بیردا نشسته، علیالاتصال آب مینوشیدم؛ چونکه به سبب حبس، نفس حرارت شدیده در جگر حاصل شده بود (حتی تا کرمانشاه این باقی بود و میبایست روزی چهل بار آب بنوشم). پس از آن شمر گفت: دو ساعت بیش به غروب نمانده، باید سوار شد. در این بین به مختارخان گفتم: بگویید کیف مرا که در آن اندکی پول است، بیاورند. ایشان برخاسته، رفتند و کیف را هم که در آن بعضی مبلغ و پارهای اوراق و کتب بود، ندادند و هرچه گفتم بدیشان خبر دهید، کسی هم بدیشان خبر نداد. آخرالامر شمر گفتند: وقت میگذرد، ما کیف را برای شما به قم روانه خواهیم نمود.
پس یک بقچه لباس مرا آورده، با قلمدان و اسباب چپق، ولکن یکی قلمدان را برداشت و دیگری اسباب چپق را و الحاصل در محضر خودم آن چیزهای حقیر را هم نهب کردند! همان عبا و لبّاده و دو قبا در جوالی گذاشته، مرا بهیک یابوی لکنتی سوار نموده، تا یک نیم ساعت سی سوار با من آمدند. پس از آن مرا در حالت بیماری و تنگنفس و حرارت کبد، به پنج سوار که رئیس ایشان سنانبن عنس ـ که حمیدخان سرهنگ باشد ـ سپردند.
دیگر در بین راه بیبالاپوش، بیشلوار، با همه آن برفها و آن سرماهای شدید و آن خشونت اخلاق و عدم ایمان حارسین و در منزلگاهها به طویلهها فرود آمدن، آن دودها، دیگر خود شما تصور کنید که چه گذشته است. و از همه شگفتتر آنکه چند قران که در جیب بود، لشکر ابن سعد به در بردند.
از حضرت عبدالعظیم تا کرمانشاه یکبار گوشت خوردم و آنهم در منزل دستگرد که در آنجا از عجائب اتفاقات، با حاجی ناصر اتفاق ملاقات افتاد و الحق ایشان کمال صفا را به جا آورده، اسبی داشتند و خواستند از برای خلوص نیت به من بدهند؛ ولی من قبول نکردم. خداش یار باشد.
اینهمه رانوشتم، تا آنکه بدانید این مصائب بر بدن من واردآمد، ولی درهمه این حالات روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود. و بلاشک بعضی ایرانیان خواهند دانست که من برای اصلاح احوال صوری و معنوی ایشان تا هر درجه ایستادگی دارم. آنچه میگفتم، نه از برای امرار وقت و گرمی مجلس بود و از خـداوند تعالی خواهانم که این واقعه مهوله را یکی از اسباب فوز من قرار دهد و بدین مقصد عالیام برساند و دلهای پاک منور به ایمان را شاد گرداند، آمین.
کاغذی به آقا محمدعلی نوشته بودید، خواندم. هیچ وقت در صفای روح و نقاوت نفس و علو سجایای شما از یوم اول ملاقات، شبهه نکرده بودم. شکر شما با خداست و جزای شما از اوست. آقامحمدخان الحق چون ملاعلی همیشه در خدمتگزاری حاضرند و البته آنچه لازم باشد، از ایشان گرفته خواهد شد. جناب حسامالملک تا امروز بسیار مجاملت مینمایند. الحق اینهم عجیب است!
اکنون بیمارم و لهذا از رفتن و ماندن سخنی بهمیان نیاورده است و امیدوار آنم که نه در عزم شما وهن، و نه در حرارت ایمانیه شما نقصی حاصل شود، بلکه باید سپس این واقعه مهوله مترقب آن باشید که علیالدوام عجائب قدرت الهیه را در اعداء دین و دولت مشاهده کنید و بر مراتب ایمانیه خود بیفزایید و عدل خدا را به دیده تحقیق بنگرید.
وکیلالدوله هم پیش من آمدند و اظهار نمودند: هرچه بخواهیدـ از اسب و نقدیه ـ حاضرم؛ تشکر نمودم. آقامحمدعلی میگفت که امینالدوله بهسرهنگ پستخانه نوشته است که هرچه مرا لازم باشد، کارسازی کنند؛ ولی تا حال کتابت، نزد من نیامده است. حاج ملک را سلام و فاضل خودم را درود میرسانم. والسلام.جمال الدین الحسینی»
بدینترتیب سید جمالالدین به طور وحشیانهای به دستور شاه از ایران تبعید گردید؛ ولی سید همچنان با شاه کار داشت و در لندن با انتشار نشریه «ضیاءالخافقین» و توزیع نامههای سرگشاده علیه رژیم ایران، از علما و مراجع عظام عراق و ایران، خواستار خلع شاه از سلطنت شد و سرانجام، نیز توسط یکی از مریدان وی ـ رضاکرمانی ـ ناصرالدین شاه در پنجاهمین سال سلطنت خود در حرم حضرت عبدالعظیم (محل دستگیری سید) به سزای زشتکاریها و ستمهای خود رسید.
روزنامه اطلاعات- چهار شنبه 19 اسفند 1388 |
|
|
|
|
|
|
|
کلیه حقوق این وب سایت متعلق به بنیادعلمی و فرهنگی بوعلی سینا می باشد |
|
|
|